خانم "هما هماوندی" خانم نابینایی است که  اولین بار، وی را به همراه فرزند نوجوانش، سروش در جلسه گردشگران دیدم. ابتدا تصور می کردم که وی تنها برای  آشنایی با دوستان و  شنیدن خاطرات آنها آمده است. اما در کمال تعجب متوجه شدم که ایشان به همراه همسر و فرزندش یک گروه دوچرخه سواری دارند که نه تنها در ایران بلکه در برخی دیگر از کشورها، رکاب زده اند! و این امر بهانه ای شد برای گذاشتن وعده دیدار با آنها.


در موعد مقرر به همراه دو نفر از دوستان علاقمند، به محل تمرین شان می رویم در پارک چیتگر تهران. با رویی گشاده و چهره ای خندان از ما استقبال می کنند. به زیر آلاچیقی می رویم. ابتدا هر یک از آنها به طور جداگانه خودشان را معرفی می کنند و بعد از آشنایی شان می گویند و اهداف و برنامه هایشان.

 

هما هماوندی
متولد سال 57 و اولین فرزند خانواده است. پدر دبیر بازنشسته و کارمند مطبوعات بوده و مادر نیز خانه دار است. دوران ابتدایی را در مدرسه عادی و راهنمایی و دبیرستان را در مدرسه کودکان استثنایی می گذراند. در سن 10 سالگی وارد دنیای موسیقی می شود. گوشه ها، دستگاه ها و موسیقی ایرانی  را فرا می گیرد و موسیقی محلی نیز از علایق وی است. .پیانو می زند و آواز کلاسیک هم می خواند. می گوید:  درس همیشه اولویت آخر وی بوده است، اما با این حال هیچگاه  در درسی نمره ی کم نمی آورد. در رشته "آموزش پیش دبستانی" علامه طباطبائی قبول می شود و پس از پایان تحصیلات،  اکنون مشغول تدریس مهارت های زندگی در فرهنگسراها، مدارس، خانه های سلامت و ... می باشد.

رضا صادق نژاد
متولد سال 54 در روستای "میامی" از روستاهای شاهرود است. تحصیلات ابتدایی و راهنمایی را همانجا می گذراند.
سال اول دبیرستان در مدرسه تیزهوشان قبول می شود. اما با وجود مخالفت اطرافیان وارد حوزه ی علمیه می شود تا به گفته ی خودش سریع تر به خدا و بهشت برسد!
در سال اول، همزمان در رشته ریاضی به صورت متفرقه مشغول تحصیل می شود.
به دلیل تلاش و استعدادش، دو سال حوزه و دو سال رشته ریاضی را به صورت جهشی در یکسال می گذراند.  سال دوم در حوزه، شروع به تدریس لمعتین می کند. همچنین در همان سال از رشته ریاضی به رشته انسانی تغییر رشته می دهد.
در حوزه،  مقدمات،  سطح 1، 2 ، 3 ، رسائل  و مکاسب را فرا می گیرد
اما پس از سالها تحصیل و تدریس در حوزه، درس طلبگی را کنار می گذارد. چرا که می گوید حوزه به مجموعه ای از احکام و اصول می پرداخت  و دلایل این احکام واصول را به صورت روشن و واضح بیان نمی کرد.
دوست داشت در حوزه تحقیق کند و نه تقلید.
بیان افکار سروش و شریعتی و برخی دیگر از روشنفکران دینی از سوی وی و مجموعه ای از خطوط قرمزها، عرصه را بر وی  در حوزه تنگ تر کرد.
از آنجا خارج می شود و به مطالعاتی در زمینه ی روانشناسی و جامعه شناسی می پردازد. نگاه به طبیعت و جامعه از زاویه ای خارج از زاویه ی دین، برایش جالب تر بود.
پس از خروج از حوزه در کنکور شرکت می کند و با رتبه 83  در رشته روانشناسی  دانشگاه علامه قبول می شود. با ورود وی به دانشگاه نوعی دین ستیزی در وی شکل می گیرد و مقاله ای هم در تعارض دین و روانشناسی به رشته تحریر در می آورد. اما این تفکر نیز با گذشت زمان تعدیل می شود.

زمان آشنایی این زوج
سال دوم دانشگاه است. شب شعری در دانشگاه برگزار می شود. خانم هماوندی در این شب شعر شرکت می کند و دومین شعری را که در طول عمر خود سروده است را می خواند. شعرش این بوده است:
زندگی چون طفلی است بی پروا گاه می خندد و گاه گریان است
همچو پرواز کبوتر گاه اوج می گیرد و گاه پنهان است.
می توان با دلی سرشار  ازعشق زندگی را به کسی هدیه نمود
یا که با سنگدلی از کف رود زندگی را به همان سان ربود.
می توان با گل سرخ و پیچک دامنی دود بر اندام بهار
یا که با نسترن و لاله و یاس ساخت کشتی و گشت بر آن سوار
می توان از دل کوهی سنگین گذری کرد سبک همچو نسیم
یا که با قایقی از بیم و امید بگذشت از دل یک رود عظیم
زندگی گرچه جفاها کرده بر دل زخمی غمدیده ی ما
لیک از ماست که بر ماست همه نتوان کرد گله از دنیا

آقای صادق نژاد به دلیل همین شعر، علاقمند می شود که بیشتر با خانم هماوندی آشنا شود و پس از چندین بار دیدار با وی زمینه ی ازدواج انها فراهم می شود. اکنون این شعر تنها تابلوی خانه شان می باشد.
 اما اشتراکات آنها چه بوده است؟
جالب است بدانیم که نقطه اشتراک آنها بسیار کم بوده  آقای صادق نژاد از شهرستان آمده اما خانم هماوندی خانمی است از  تهران.  آقای صادق نژاد بیشتر به دنبال کتاب و تحصیل و یادگیری بوده است اما خانم هماوندی ازشیطنت ها و خوشی های دوران تحصیل اش می گوید و علاقه اش به کتابخوانی هم کم بوده است.  حتی نوع برخورد آقای صادق نژاد و نوع گفتارش بر خلاف خانم هماوندی. بسیار رسمی بوده .
اما آنچه که بیشتر باعث علاقمندی آنها به یکدیگر می شود همین تفاوت ها بوده است. آنها با درک عمیق یکدیگر  سعی می کنند با اگاهی از تفاوت هایشان برای تکامل شان استفاده کنند. اقای صادق نژاد می گوید زندگی انها تنها سفر با هم بودن نبوده است بلکه سفر به هم بوده تا ناشناخته های پنهان خود را بهتر بشناسند. خانم هماوندی در کلامش چندین بار از آقای صادق نژاد به یک شخص بزرگ یاد می کند که اصلا خود را با وی قابل قیاس نمی داند. اما بی گمان این روحیه شاد آقای صادق نژآد به سبب زندگی با چنین همسری بوده است.

آغاز دوچرخه سواری
پس از اینکه آنها زندگی مشترک خود را آغاز می کنند و وارد بازار کار می شوند. پس از چندین سال، احساس می کنند که دچار روزمرگی و یکنواختی در زندگی  شده اند.
در سال 83 در نمایشگاهی به طور اتفاقی به دوچرخه ی دو نفره ای بر می خورند و پس از خرید دوچرخه تمرینات خود را به همراه فرزند پنج ساله شان سروش که دوچرخه ای جدا دارد شروع می کنند. ابتدا در کوچه های اطراف خانه و بعدها مسیر رفت و برگشت تهران کرج را رکاب می زنند.
آماده تر که می شوند مسیرهای قائم شهر به گرکان و مسیرهای اورمیه، شبستر، آذربایجان و گرگان به رشت را طی می کنند.

سفرهای خارج از کشور
آنها پس از انجام چندین سفر داخل کشوری، با گروهی از دوچرخه سواران سفر خارج از کشور خود را آغاز می کنند که شامل کشورهای گرجستان، ترکیه، ارمنستان  و آذربایجان بوده است.
بعدها به مناسبت روز جهانی عصای سفید یعنی 15 اکتبر سفری بیست روزه به ترکیه انجام می دهند و از شهرهای استانبول، آنکارا قونیه دیدار می کنند و شعار انها در طول این سفرها "صلح و دوستی" و "انسجام خانواده" بوده است.
آنها می خواستند بگویند اگر چه درسفر دوچرخه سواری، تفاوت هایی بین اعضای خانواده وجود دارد اما به خاطر هدف مشترک می توان بر همه این تفاوت ها غالب آمد.
آنها صرفا نمی خواستند دوچرخه سواری را تبلیغ کنند. بلکه باهم بودن افراد و لذت بردن در کنار هم بزرگترین هدف آنها بوده است...